داستان واقعی (نیلو فر و علیرضا )

asheghane www.patugh.ir 11 عکس های عاشقانه و رمانتیک

سلام

 

داشتم از راه مدرسه ب خانه میامدم ک متوجه ی پسر شدم ک ب 

 

 

دنبالم 

 

افتاد اولش مثل بچه ها تند تند عرق میکردم تا رسیدم سرکوچمون 

 

شمارشو بای دست گل تحویل داد اولش دوستداشتم پارش کنم ولی 

 

بعدش 

 

ب خودم گفتم ن بزار زنگ بزنم بهش زنگ زدم باهام ابزارعلاقه 

 

کردیم

 

و منو وابسته خودش کرد ودوستیمون 6سال. طول کشید تای روز ک 

 

میشه روز1391.11.25روز والنتاین بود باهم ب بیرون رفتم هوا 

 

نسبط سرد بود یدفعه داشتیم راه میرفتم ک متوجه شدم از دهان 

 

ودماغ 

 

علی خون میاد سری بهش دستمال دادم و ماشین گرفتم سری اون ب 

 

بیمارستان رسوندم سری علی بستری کردن من مثل باران اشک 

 

مریختم 

 

وقتی اقای دکترامد ازش سوال کردم اقای دکترچیشد و دکترباصدای 

 

لغزنداش گفت خانم متاسفم اقای شما مبطلا ب سرطان خون هس 

 

 

همونجا دنیا ب سرم زهرمار شد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1393 ا 20:21 نويسنده : محمد قيامي ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.